خداروشکر بعد از دقیقا یک هفته تمام علایم بچه هه رفع شد و خوب خوب شدن. منم همینطور. بالاخره بعد یه هفته دیشب بچه ها رو بردم حموم و تر و تمیز شدن عین دسته گل :) رنگ و روشون عوض شد. از حموم ک اومدیم مجتبی چای دم کرده بود. با بچه ها خوردیم و چسبید :) بعدشم زدیم شبکه ی رادیو آوا، کمی با بچه ها رقصیدم :) هرچی مجتبی گفت عرق میکنن، نمیخواد برقصین، بذار بهتر بشن... ب حرفش گوش ندادم و با بچه ها با یه اهنگ رقصیدیم و کلی خندیدیم و بچه ها کیف کردن. یه هفته بود ک تب داشتن و بیحال بودن و بیشتر خواب و خواب آلود بودن. وقتش بود ک بعد از تر و تازه شدن کمی خوشحال بشن و بخندن.امروز تولد مجتبی بود. ظهر زنگ زدم و بهش تبریک گفتم. با کمک بچه ها یه کیک ساده درست کردیم و روش سس براق ریختیم و تزیین کردیم. وقتی مجتبی اومد همه جا تاریک بود و فقط شمعای کیک رو روشن کرده بودیم :) خوشحال شد مجتبی:)برای شام هم از همون آرد پیتزا ک گفته بودم، خمیر پیتزا درست کردم و شب ک مجتبی اومد قارچ هم آورد، بچه ها رو گرفت و من برای اولین بار دو تا پیتزا خونگی درست کردم که بنظرمون خوشمزه بود. برای شروع خوب بود و منو راضی کرد ولی هنوز خیلی جا داره تا مثل پیتزاهای بازاری بشه.»» همین که تونستم با یه تولد ساده، برا مجتبی، بچه ها رو هم خوشحال کنم، خوشحالم میکنه:)»» خدا رو شکر که بچه هام خوب شدن. شکرت... دوتاشون وزن کم کردن ب طور مشهود... هرچی بهشون میرسم، تا زیر پوستشون آب میفته، باز دوباره مریض میشن و وزن کم میکنن... ولی همین ک سالمن خدارو هزار مرتبه شکر :)»» تقریبا دو میلیون و خرده ای پول جمع کرده بودم، هم مجتبی داده بود و هم خودم کار کرده بودم، یه انگشتر مستعمل کوچیک و ظریف و گرم پایین دیدم ک خوشم اومده، امیدوارم بتونم با همین ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 19:39