٢٨۶.

ساخت وبلاگ

صبح زود بیدار شدم و توی این هوای سرد با اتوبوس رفتم تا آزمایشگاه... آزمایش تیرویید دادم... جوابشو دیدم خداروشکر نرمال بود.

اومدم خونه و بعدِ صبحانه بقیه کارای خونه رو انجام دادم و بالاخره بعد چند روز تموم شد... فقط مونده تمیز کردن خط خطی هایی که بچه ها روی در ِ اتاق خوابا کشیدن:) که باشه برای فردا، امروز واقعا خسته شدم... بعد شام یکم به صورتم رسیدگی کردم، دمنوش 'دارچینو گل گلابو به' درست کردم و دارم نوش جان میکنم :)... اینم از روز تولد سی سالگی من :) یه روز عین همه روزهای قبل :| وقتی بیست ساله شدم فکر میکردم چقد سی سالگی دوره ازم و چقدر اونایی که سی ساله هستن بزرگن، ولی الان میدونم که حتی چهل سالگی خیلی بهم نزدیکه و منی که سی ساله شدم هنوز بزرگ نشدم!!

»» بابای بچه ها دیشب برا تولدم دو جعبه شیرینی گرفت، باور کنید که تا الان یه جعبه شو پدر و پسرا خوردن... من فقط چند دونه برداشتم :))

»» خداروشکر چهارتا از کلاس و دوره های مجازی که برداشته بودم تموم کردم و بعضیاشو خلاصه نویسی کردم.

»» چند روز پیش بچه ها رو بردیم تاب سرسره بازی کنن،اونجا یه دختر موطلایی ِ سفید ِ تقریبا پنج ساله دیدم که با باباش اومده بود بازی کنه... چقد بهش نگاه کردم و لذت بردم :)... با ذوق به بابای بچه ها نشونش دادم، ولی منظورمو نفهمید :( چجوری بهش بفهمونم من یه دختر میخوام!؟ هرکی رو مثال میزنم که دوباره بچه دار شده، میگه بچه میارن چون بهشون خونه و ماشین میدن :|

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 25 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 20:55