٢٩١.

ساخت وبلاگ

چندسال پیش شب نیمه شعبان نذر کردم اگه تا سال بعدش مادر شده باشم، توی همچین شبی شیرینی بخرم بدم. خدا صدامو شنید و سال بعدش دقیقا توی همچین شبی توی بیمارستان بودم و پسر اولم به دنیا اومد:) امشب من و بچه‌ها با کمک هم کیک درست کردیم، بردیم به همسایه هامون دادیم و خوشحال شدن... الهی به این شب عزیز، خدا هیچ زنی رو بی فرزند نذاره... عیدتونم مبارک:)

تقریبا یه هفته پیش مامان و خواهرم رو مهمون کردم... ظهر ماکارونی گذاشتم، شبم که غذا مفصل بود خداروشکر. همون شومیزی که دوخته بودم و روسری که مامانم برای تولدم داده بود، پوشیدم... بابای بچه ها ازم تعریف کرد و من توی دلم قند آب شد :)

قرآن رو تا پایان جز 15 خوندم. سه روز دیگه هم روزه بگیرم میشه سی روز که امسال روزه گرفتم قبل ماه رمضون:)

همچنان به تغذیه بچه ها میرسم و خداروشکر اشتهاشون خوب بود، خوبتر شده:) پریروز من موهای بچه ها رو کوتاه کردم و بابای بچه ها بردشون حموم و خیلی خوشکل تر شدن:) مادرشوهرم دیشب که بچه ها رو دید تعجب کرد وقتی گفتم خودم موهاشونو کوتاه میکنم...گفت فکر کردم بردی آرایشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ؛)

این مدت یه شومیز برای خواهرم و چند تا شلوارک توو خونگی برای تابستون بچه ها دوختم. دیدم پارچه ش خنکه گفتم برای بچه ها خوبه... شلوارک جیب دار دوختم :)

از شیطونی بچه ها همینقدر بگم که در عرض یکسال چهارمین کنترل تلویزیون رو هم به گور فرستادن و چند روزه تلویریون روی شبکه پویا ست:| ولی بازم حساب قربون صدقه هایی که در طول روز میرم براشون، از دستم رفته؛))

خونه تکونی رو شروع کردم، همه پرده ها رو شستم و مثل برف سفید شده. متاسفانه بابای بچه ها هیچ وقت از سختی پرده شستن و پرده نصب کردن اطلاعی نداره، چون همیشه صفر تا صدشو من انجام میدم :| فقط از تمیزی و زیبایی پرده ها لذت میبره :) فعلا پرده ها، پنجره ها، تابلوها، مهتابی ها، لوسترها و سرامیک ها تمیز شده... این هفته باید یه روزم برم خونه مامانم، برای تمیزکاری خونه ش کمکش کنم. دوختن شومیز مامان هم که مونده...

»» گاهی به دنیای بعد از نبودنِ پدر یا مادرم فکر میکنم... غیر قابل تصوره برام... دردناکه...

»» چقدر فکر و ایده توی سرمه... خدای مهربونم کمکم کن عملی بشه.

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 17:11