٢٢۶.

ساخت وبلاگ

خداروشکر بعد از دقیقا یک هفته تمام علایم بچه هه رفع شد و خوب خوب شدن. منم همینطور. بالاخره بعد یه هفته دیشب بچه ها رو بردم حموم و تر و تمیز شدن عین دسته گل :) رنگ و روشون عوض شد. از حموم ک اومدیم مجتبی چای دم کرده بود. با بچه ها خوردیم و چسبید :) بعدشم زدیم شبکه ی رادیو آوا، کمی با بچه ها رقصیدم :) هرچی مجتبی گفت عرق میکنن، نمیخواد برقصین، بذار بهتر بشن... ب حرفش گوش ندادم و با بچه ها با یه اهنگ رقصیدیم و کلی خندیدیم و بچه ها کیف کردن. یه هفته بود ک تب داشتن و بیحال بودن و بیشتر خواب و خواب آلود بودن. وقتش بود ک بعد از تر و تازه شدن کمی خوشحال بشن و بخندن.

امروز تولد مجتبی بود. ظهر زنگ زدم و بهش تبریک گفتم. با کمک بچه ها یه کیک ساده درست کردیم و روش سس براق ریختیم و تزیین کردیم. وقتی مجتبی اومد همه جا تاریک بود و فقط شمعای کیک رو روشن کرده بودیم :) خوشحال شد مجتبی:)

برای شام هم از همون آرد پیتزا ک گفته بودم، خمیر پیتزا درست کردم و شب ک مجتبی اومد قارچ هم آورد، بچه ها رو گرفت و من برای اولین بار دو تا پیتزا خونگی درست کردم که بنظرمون خوشمزه بود. برای شروع خوب بود و منو راضی کرد ولی هنوز خیلی جا داره تا مثل پیتزاهای بازاری بشه.

»» همین که تونستم با یه تولد ساده، برا مجتبی، بچه ها رو هم خوشحال کنم، خوشحالم میکنه:)

»» خدا رو شکر که بچه هام خوب شدن. شکرت... دوتاشون وزن کم کردن ب طور مشهود... هرچی بهشون میرسم، تا زیر پوستشون آب میفته، باز دوباره مریض میشن و وزن کم میکنن... ولی همین ک سالمن خدارو هزار مرتبه شکر :)

»» تقریبا دو میلیون و خرده ای پول جمع کرده بودم، هم مجتبی داده بود و هم خودم کار کرده بودم، یه انگشتر مستعمل کوچیک و ظریف و گرم پایین دیدم ک خوشم اومده، امیدوارم بتونم با همین پول اونو بخرم.

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 19:39