٢٨۴.

ساخت وبلاگ

صبح بود و طبق معمول بعد از دادنِ صبحانه بچه ها و جمع و جور سطحی خونه، رفتم سراغ کلاس مجازیم که دو سه جلسه عقب افتاده بودم... دیدم محمدرضا صندلی گذاشت جای دراور و رفت بالا... و چندتا از لوازم آرایشی مو برداشت... متوجه شدم و ازش گرفتم. باز دوباره رفت روی صندلی و کرم مرطوب کننده رو برداشت... گفتم بیا صورتت رو کرم بزنم. کرم زدم و درِ مرطوب کننده رو محکم بستم... محمدرضا کرم به دست رفت بیرون از اتاق... و من به خیال اینکه محکم بستم نمیتونه باز کنه به اندازه 5دقیقه ازش غافل شدم... مهدی هم داشت شبکه پویا میدید... گفتم چه خونه ساکته... دیدم بله خرابکاریه دیگه ای رخ داده :) محمدرضا کرم مرطوب کننده رو باز کرده بود و موها و چشما و گوش و دست ها و صورت حتی بینی هاش پر از کرم بود به طوری که سفید میزد و دیگه قابلیت جذب شدن نداشت، بس که زیاد زده بود... مهدی هم ریلکس دیده بود و هیچی به من نگفته بود:) اول خونسردی مو حفظ کردم و با دستمال کاغذی شروع کردم به پاک کردن کرم ها :) چندین بار فین کرد تا کرم ها از بینی ش بیرون اومد :) چشماشم تا چند ساعت بعدش قرمز بود چون داخل چشمشم کمی رفته بود! بعد از پاک کردن کرم ها تازه تونستم صورت نرم و لطیفش رو ببوسم...

»» دیروز همسایه طبقه بالا اومد خونه مون... یه دختر ده ماهه داره و فهمیده دوباره بارداره :) توی اون دو ساعتی که خونه مون بود، بچه هام خونه رو ترکوندن... همسایه که دید، گفت چقد صبوری مریم... من هیچ وقت نذاشتم بچه هام انقد خونه رو بهم بریزن!

»» خدایا! کاری کن هر کجای دلم رو هر کسی سـَرَک کشید، جز محبت تو چیزی نبینه...

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 26 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 20:55