٢٧۵.

ساخت وبلاگ

بعد ازینکه مهدی مریض شد، فرداش محمدرضا هم مریض شد البته با علائم شدیدتر... اینطور شد که محمدرضا رو بردیم دکتر و دوباره بهش آنتی بیوتیک داد! خداروشکر هر دو تقریبا خوب شدن ولی هنوز کمی سرفه میکنن...از اواسط مهر تا الان، بچه ها بیشترشو مریض بودن، راستش از بس بچه ها مریض شدن برام عادی شده... ولی میگم خداروشکر که فقط یه سرماخوردگیه :|

دو روز پیش محمدرضا دو ساله شد:) یادش بخیر صبحی که به دنیا اومد، پرسنل زایشگاه خواب بودن و من انقدر در زدم که بیدارشون کردم:) و محمدرضا به دست تنها مامای شیفت به دنیا اومد و صبر نکرد دکترم بیاد... از همون لحظه بود که دلمو برد:)) دیروز دست به کار شدم و براش کیک درست کردم، بزرگ که بشه و البته اگه من زنده بودم عکسشو بهش نشون میدم... بدونه بفکرش بودم :) وقتی بچه ها شمع روی کیک رو فوت میکنن انقد ذوق میکنن که هرچی بگم کم گفتم:)

»» هشتمین کتاب رو هم شروع کردم به خوندن و یه روز دیگه از روزه هامو گرفتم:)

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 81 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 18:57