٢۵١.

ساخت وبلاگ

اولای محرم بود که خواب دیدم غذای نذری درست کردم، از خواب که بیدار شدم به مجتبی گفتم خوابمو و ازش خواستم یه غذایی بپزم و نذری بدم، هم برای سلامتی بچه ها و عاقبت بخیریشون و هم برای کسب و کار خودش، مجتبی هم قبول کرد خداروشکر. استانبولی یا همون لوبیاپلو درست کردم. خورشتش رو خودم شب قبل آماده کردم و برنجا رو خیس کردم، صبح زود مادر و مادرشوهرم اومدن و با کمک هم برنج رو صاف کردیم و دم گذاشتیم. تقریبا صد تا ظرف غذا شد و واقعا برکت داشت. هم به فامیلای خودم و مجتبی دادیم، هم همسایه ها و هم به کارگرایی که سر چهارراه منتظر کارفرمان. همه هم گفتن خیلی خوشمزه شده بوده خداروشکر. بعضی ها هم فک کرده بودن آشپز پخته:) خداروشکر خیلی خوب بود و مجتبی ازم تشکر کرد...

خبر دیگه اینکه یه شومیز لمه مشکی که پارسال برای خودم برش زده بودم و ندوخته ولش کرده بودم، دوختم‌؛ رفتم خونه ی مامانم و با چرخ خیاطیش دوختم و پوشیدم. یه پیرهن مشکی هم که از ماه رمضون داده بودم به خیاط تا برام بدوزه، بالاخره تحویل گرفتم و خیلی از دوختش راضی بودم.

»» خداروشکر... برای همه چیز

»» خدایا خودت غمهای روی دل مادرم رو هموار کن...

»» ان شاء الله آخر این هفته خواهرم میاد ایران، سه هفته ست که ندیدمش و دلم براش تنگ شده. به مجتبی میگم خیلی خواهرمو دوسش دارم حتی اگه خواهرم نبود بازم همین اندازه دوسش میداشتم چون واقعا صبور و بااخلاقه. خدا برام نگهش داره.

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:02