٢۴٨.

ساخت وبلاگ

مراسم خواستگاری و بله برون داداشم تموم شد و خدارو شکر همه چی عالی بود. هم پذیرایی هم لباسامون. از اون لباس ستی هم که من و خواهرم باهم دوختیم و پوشیدیم توی خواستگاری، خیلی تعریف شنیدیم و مهمونا پسندیده بودن. از آرایشگاه مون هم چند نفر آدرس پرسیدن از ما و میگفتن تمیز و مرتب بوده میکاپ و شینیونمون... خداروشکر. خلاصه که بالاخره من و خواهرمم خواهرشوهر شدیم ولی خدا میدونه که چقدر زنداداش رو دوست داریم و بهترین هارو براش میخوایم... الهی ک همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن، داداش و زن داداش منم همینطور.

خبر بعدی اینکه محمدرضا رو از پوشک گرفتم و خیلی خوب یاد گرفته خودشو کنترل کنه... بیشتر از یه ماه میشه که پوشکش نکردم حتی توی مراسمای داداشم و خونه مامانم و هر جای دیگه... و دو بسته کامل از پوشکای محمدرضا مونده :)

مهدی همچنان توی مستقل غذا خوردن تنبلی میکنه و بعضی وقتا مجبورم خودم غذاشو بدم. امیدوارم کم کم این هدفم به طور کامل اجرایی بشه.

زندگی همچنان بالا و پایینی هاشو داره نشونم میده و من همچنان دارم صبر و تحمل میکنم و به روی خودم نمیارم. امیدوارم خدا دل همه بنده هاشو آروم کنه، دل من رو هم.

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت: 15:06