٢۵٠.

ساخت وبلاگ

فرشها شسته شد، پرده ها رو شستم و نصب کردم، مبل ها رو کیسه کشیدم. تصمیم گرفتیم چون محمدرضا رو حداقل شش ماه زودتر از پوشک گرفتیم و هزینه خرید پوشک از زندگی مون کم شده، به جاش یه کناره فرش برا آشپزخونه بخریم.... و همینطورم شد. یه کناره خیلی دلبر برای آشپزخونه خریدیم و موکت رو جمع کردیم. چند جا از کمد دیواری و کابینت های آشپزخونه و جاکفشی مون هم جزئی خراب شده بود که مجتبی یکی رو آورد برامون درست کردن... خلاصه که در حد سال نو خونه تکونی کردم و جزیی ترین کارهای خونه رو انجام دادم و حس خیلی خوبی دارم.

یکی دو روز بعدش مادرشوهر، خواهرشوهرام و برادرشوهرامو دعوت کردم خونه مون، هم ناهار هم شام خونه ما بودن و غذا درست کردم و دور هم بودیم و خوش گذشت. مادرشوهرم خونه زندگی تمیز مو میدید کیف میکرد، غذا هم خیلی خوشمزه بود و همش بنده خدا تشکر میکرد که با بچه های کوچیک و هوای گرم مهمونشون کردم و غذا پختم...

میدونم که خیالش از بابت من راحته و میدونه زن زندگیم برا پسرش. کلا خیلی قبولم داره ولی به روش نمیاره :)) بعضی وقتا بعضی چیزا رو فقط به من سفارش میده تا براش بخرم، همیشه از تمیزی خونه م به فامیلام میگه، هر وقت لیف میخواد بخره میده من براش ببافم:)) میدونه هر چیزی که میخرم برای خودم یا خونه مون حتما روش فکر کردم و لازم بوده و بهترین خرید بوده، میگه خوب کاری کردی خریدی.... منم همیشه احترامشو نگه داشتم خیلی از حرفایی که میزنه رو قورت میدم و جوابشو نمیدم... معتقدم حساب مادرشوهرم از مجتبی جداست.

یکی دو هفته پیش بعد از نماز صبح مجتبی اومد کنارمو گفت خیلی دوستت دارم مریم، بهش گفتم دوستم داری و تا این حد اذیتم میکنی؟! گفت منو ببخش که انقد اذیتت میکنم... و من سکوت کردم. نکته ش اینه که میدونه با رفتار و حرفاش آزارم میده ولی همچنان ادامه میده.... با این کارایی که مجتبی در حق من و خانواده م میکنه هرکی به جای من بود مقابله به مثل میکرد ولی من نمیکنم و راهی رو میرم که خدا خوشش میاد، بلکه مجتبی هم از خر شیطون بیاد پایین و متنبه بشه:))

»» از امروز شروع کردم با مهدی تمرین کنم که چطور وقتی میره دستشویی شرتش رو درنیاره و خیسشم نکنه:| تا ببینم چی میشه:) و من ا... توفیق :)

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت: 15:06