١٩١.

ساخت وبلاگ

میدونم که شمام خسته شدین از بس گفتم بچه ها مریض شدن ولی شدن!! هفته پیش من گلودرد شدم و اصلا مریضی حسابش نکردم چون خیلی عادی همه کارهامو میکردم و حتی یه دونه قرصم نخوردم ولی بعد دو روز محمدرضا شدیدا تب کرد و از فرداش مجتبی و مهدی مثل علائم من گرفتن. سریع رفتم بهداشت و خانمه ته دلمو خالی کرد و گفت کرونا گرفتین. گفت جایی رفته بودی گفتم آره عروسی داداش جاریم رفتم گفت پس کروناست. سریع بچه هاتو ببر دکتر. خیلی ترسیدم که مثل چند ماه پیش اتفاقای بدی بیفته ولی توکل کردم ب خدا و از خودش خواستم خودش حفظمون کنه. مجتبی ک رفت سرکار، من موندم و بچه ها و پرستاری از بچه ها و خونه داری. شب ک مجتبی میومد خونه از اونم پرستاری میکردم و دمنوش درست میکردم و.... خلاصه که دکتر نرفتیم و خودم از بچه ها مراقبت کردم و خداروشکر حال هر دوشون بهتره. امروز محمدرضا هم بهتره و بعد از 4 شبانه روز تبش قطع شد ولی کل بدنش دون دون قرمز شده ک ان شاء الله تا دو سه روز دیگه از بین میره. این بار به کمک هیچ کس تکیه نکردم، نه مادرم نه مادرشوهرم. مادرشوهرم ک تازه دیشب خبر شد که ما یک هفته مریض بودیم، بهش نگفتم. خداروشکر که بچه هام خوب شدن.

»» وقتی مادر میشیم، توی زندگی باید دوره های پزشکی و مدیریت رو هم پاس کنیم.

»» قبل از اینکه مریض بشم، خداروشکر تونستم اولین سفارش کیکم رو بگیرم. مشتری م خیلی از طعم و بو و خوشمزگی کیکم تعریف کرد و راضی بود الحمدلله. 

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 81 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 18:50