١٣٣.

ساخت وبلاگ

رفتم تو آشپزخونه که به غذام سر بزنم، مجتبی هم توی اتاق داشت نماز میخوند، ک یک دفعه صدای عجیب و هولناکی شنیدیم... هر دومون دویدیم سمت مهدی...  مهدی برای چندمین بار تلویزیون رو از پایه ش کشید و انداخت رو زمین :| طوری ک سیم هاش جدا شد و یک تیکه از پشت تلویزیون شکست... خدا رو صد هزار مرتبه شکر که رو سرش نیفتاده بود. خدا روشکر ک بازم تلویزیون کاریش نشد و دوباره روشن شد. خودشم خیلی ترسیده بود و هول کرده بود :)

به همین دلیل مجبور شدیم تلویزیون رو بذاریم رو اپن آشپزخونه:| اگه خونه خودمون بود، میزدیم به دیوار تلویزیون رو، ولی باید دو سه ماه دیگه ای صبر کنیم تا بریم خونه خودمون ایشالا.

اینطور شد ک در شب یلدا، چیدمان تلویزیون و مبلهامون عوض ‌شد و جاروبرقی زدیم. شب یلدامون هم بعد از خوابیدن مهدی شروع شد...تا من محمد مهدی رو خوابوندم، مجتبی بساط چایی و تخمه آماده کرده بود و با هم خوردیم و فیلم دیدیم :))

»» خبرهای خوب در راه است... پیشاپیش خدایا شکرت:) 

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 18 دی 1399 ساعت: 0:35