۱۳.

ساخت وبلاگ
دیروز از سر ظهر تا ۷_۸ شب به دكتر رفتن سپری شد. شب اومدم خونه خسته كوفته نماز خوندم و دست به كار شدم یك غذای خوشمزه برنج و چلوگوشت درست كردم.سر سفره بودیم كه پدر و مادرم اومدن خونه مون. بنده خدا پدرم ماهی خریده بود و با مادرم تمیزش كرده بود كه بیارن برای من. چون مجتبی ماهی دوست نداره منم نمیخوردم مگر اینكه خونه مامانم میرفتم میخوردم. بخاطر همین برام ماهی خریدن كه ظهرها كه مجتبی خونه نیست برای خودم درست كنم.خدایا شكرت كه پدر و مادر مهربونی دارم.... بعد به پیشنهاد مجتبی شیرموز معجون دار درست كردم كه باهم خوردیم و خیلی چسبید. بعدش كه رفتن ساعتای ۱۱ شب بود، سریع پیام دادم به فاطمه خانم همسایه مون. گفتم بیداری بیای آمپولمو بزنی؟جواب نداد گفتم حتما خوابه. دیدم بنده خدا اومد دم خونه مون با پنبه و الكل. مجتبی سریع رفت تو اتاق و فاطمه خانم آمپولمو زد. گفت ما هر شب ۱۰:۳۰ خوابیم. امشب به خاطر آمپول تو بیدار موندم :)) خدا خیرش بده. مجتبی خیلی براش دعاكرد. خدایا شكرت كه بهترین همسایه های دنیا رو بهم دادی....

»» میخوام فردا برای فاطمه خانم یه كم از چایی سیب و به و لیمویی كه درست كردم ببرم بلكه مقداری از زحماتشو جبران كنم.

»» فردا، شب چله جاری كوچیكمه. اونجا دعوتیم. میخوام كت سارافن قرمز و مشكی مو بپوشم.

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت: 2:21