١٠۵.

ساخت وبلاگ

انگار من نمیتونم یه روز خودمو بیکار بذارم و استراحت کنم. دیروز از صبح که مجتبی رفت سرکار، دست به کار شدم و افتادم به جون آشپزخونه. بیشتر از حد سال نو، تمیزکاری کردم و وسایل داخل کابینت ها رو گرچه سنگین بود، جابه جا کردم. انقد مرتب و خلوت شده که کیف میکنم میبینم.... فقط خوشم میاد چند روز دیگه صاحب خونه زنگ بزنه و بگه برین دنبال خونه جدید... اون وقته که همه زحماتم به باد میره. همه کارامو کردم... فقط مونده پرده پذیرایی و فرش آشپزخونه شسته بشه. 

یکی دو روز دیگه تولدمه... به مجتبی گفتم فلان تاریخ تو رو یاد چیزی نمیندازه؟ گفت نه... خنده م گرفت... گفت تولدته؟ گفتم آره.... برام جالبه که بعد شش هفت سال هنوز نمیتونه تاریخ تولدمو فراموش نکنه:))

دور ششم ختم قرآن م رو شروع کردم. یه مقدار پول گرفتم از مجتبی برای کفاره روزه های امسالم چون دیگه نمیتونم بگیرم و یه مقدارم برای رد مظالم. پول صدقه های جمع شده ی این سری رو هم دادیم به بچه های سرطانی. فقط مونده چند تا نماز آیات قضایی و نماز صبح... این کارای ناتموم رو انجام میدم چون نمیدونم موقعی که پسرمون دنیا میاد زنده میمونم یا نه...هر چیزی احتمال داره... 

مجتبی تا دو هفته دیگه مغازه رو تحویل میده و باید بگرده دنبال شغل جدید... از طرفی اگه خونه هم تمدید نشه باید دنبال خونه هم بریم... کمی سخته ولی هر چی خدا بخواد راضی هستیم.

پتویی که برای پسرمون بافتم خیلی طول کشید بافتنش... سه هفته یا شاید بیشتر... ولی نتیجه کار مثل همیشه خوشحالم کرد. همسایه هام که پتو رو دیدن، خیلی از بافتم تعریف کردن :) اینم عکسش... این و این

هفته دیگه سالگرد پدربزرگمه... یک سال گذشت از نبودنش.... خدا رحمتش کنه. 

 

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 74 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 6:52