١٠٩.

ساخت وبلاگ

خداروشکر یک مشکلمون حل شد و مجتبی یک مغازه جدید گرفت برای خودش. بماند که خیلی تبصره داره و با چند نفر دیگه شریک شده ولی بازم از بیکاری بهتره. امروز اولین روز کاری مجتبی بعد از یک ماه بیکاری بود. خداروشکر که درست شد. 

دیروز به سرم زد کیک درست کنم. چند وقته عجیب دلم شیرینی میخواد و مجتبی همش شیرینی و کلوچه میخرید برام. خلاصه دست ب کار شدم و یک کیک ساده درست کردم، خیلی خوب پف کرده بود و راضی بودم از کیک. سر شب همسایه ها اومدن خونه م، و با چای و کیک ازشون پذیرایی کردم. بعد از رفتن همسایه ها، یکی از دوستای دانشگاهم زنگ زد که میخواد با مادرش بیاد خونه مون، با اینکه مجتبی خونه بود گفتم بیایین. پسر کوچولوشم آورده بود. مجتبی رفت تو اتاق و من نشستم کنار مهمونام.با چای سیب و کیکی که درست کرده بودم و میوه ازشون پذیرایی کردم. دوستم که خوشش اومده بود از کیک و می‌گفت خوبه حوصله داری تو حاملگی کیک درست کنی! بعد از اونم با مجتبی شام خوردیم و رفتیم خونه مادرشوهرم، احوالشو بپرسیم. یک دیس کوچیکم برای مادرشوهرم کیک گذاشتم که بدم بهش. خلاصه اینطور شد که کل کیک در یک روز تمام شد و چیزی برای صبحانه امروزمون نموند :))

چند روزه دلم میخواد برم یک مانتو یا بافت بلند برای خودم بخرم. یک جا سراغ دارم که آف خورده و ارزون میده ولی هوا سرده و منم نتونستم تا حالا برم بخرم. امیدوارم فردا هوا آفتابی بشه و برم بخرم اون بافت قشنگ رو. یک مدلش 49 هزاره، یک مدلش 69 هزار... در هر صورت قیمتش از جاهای دیگه ارزونتره :)

»» دور هفتم قرآن رو دارم میخونم. هنوز که تموم نشده...

»» خدایا صد هزار مرتبه شکرت... 

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 88 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 6:52