١٠١.

ساخت وبلاگ

از هفته پیش که مامان بابا رفتن کربلا، دو تا ناخوشی کشیدم. یک شب شدیدا دندونام درد گرفت. مجتبی کلی غصه خورد که چرا باید دندونای سالمم درد کنه! ساعت یک نصفه شب مجتبی چند جا تماس گرفت و گفت زن حامله که دندونش درد میکنه چیکار کنه چی بخوره؟ میگفتن هیچی... فقط باید تحمل کنه:(ولی نتونستم تحمل کنم و یه دونه استامینوفن مجبور شدم بخورم و خوابم برد.

بعدم درگیر اثاث کشی مادرشوهرم بودیم و من سه چهار روز اونجا بودم و بهش کمک کردم تا خونه جدید جمع و جور بشه. یک روزش حالم خیلی خراب شد و مجبور شدم به داداشم بگم بیاد دنبالم. بدن درد شدید گرفتم. ذره به ذره استخوان‌های بدنم شدیدا درد میکرد و بیشتر از همه، کمرم... طوری که حتی نمیتونستم بشینم. از شب قبلش هم هیچی نخورده بودم و ضعف کرده بودم. خلاصه تا 10 و نیم شب که مجتبی اومد خونه، درد کشیدم و بعدش مجبور شدم یه مسکن خیلی خیلی قوی استفاده کنم و بازم خوابم برد. 

این دو هفته یک پام خونه مادرم بود، یک پام خونه خودم و یه پای دیگه هم قرض کردم برای خونه مادر شوهرم! عین سه پایه... 

»» دلم خونه خودمو میخواد... هیچ جا خونه خود آدم نمیشه حتی خونه مامان آدم... 

»» فقط امیدوارم بچه طوریش نشده باشه این همه فعالیت کردم... سه روز دیگه نوبت دکتر دارم، امیدوارم همه چی خوب باشه. 

»» به امید خدا فردا شب مامان و بابا برمیگردن از سفر... امیدوارم بعدش بتونم یک نفس راحت بکشم و حسابی استراحت کنم. 

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:51