۱۸.

ساخت وبلاگ
پریروز حالم خیلی خوب بود. شب نمازمو خوندم و دراز كشیدم كه خوابم برد.بعد یك ساعتی بیدار شدم غذامو درست كنم كه یك دفعه خوردم زمین و عرق سرد كل بدنم رو گرفت. بلند شدم كه برم یه خرما بردارم از تو یخچال ، از تو آینه خودمو دیدم كه صورت عین گچ سفید شده بود. چند دقیقه ای نمیفهمیدم كجام. به زور گوشیمو برداشتم و به مجتبی زنگ زدم. اصلا توان الو گفتن نداشتم. خلاصه سریع خودشو رسوند و به اولین درمونگاه نزدیك خونه مون رفتیم. دكتر اول از همه فشارم رو گرفت و گفت چیكار كردی انقدر فشارت پایین اومده؟ بیماری خاصی داری؟ گفتم نه. خلاصه سرم داد بهم به علاوه چهارتا آمپول و قرص آهن. انقدر بی حال بودم كه مجتبی از هولش زنگ زده بود به پدر و مادرش .آخرای سرمم بود دیدم مادرشوهر و پدرشوهرمم اومدن دیدنم. خلاصه بهتر شدم و آخرای شب برگشتیم خونه مون. خداروشكر كه خوب شدم. خودم دلیل این فشار پایین رو میدونستم ولی به مجتبی نگفتم و به روی خودم نیاوردم كه درد داشتم.

»» دیشب سالگرد ازدواجمون بود. اصلا باورم نمیشه ۵/۵ ساله كه به مجتبی محرمم و سه سال از ازدواجمون گذشته و وارد سال چهارم میشیم. دیشب مجتبی با یه جعبه شیرینی اومد خونه و خیلی خوشحال بود. منم به خوشحالی اون خوشحال شدم و برنج و گوشتی كه درست كرده بودم باهم خوردیم. 

»» دوست داشتم بریم با مجتبی عكس بگیریم. من با چادرم و مجتبی با كت و شلوارش.ولی نشد عكس بگیریم چون من هنوز اصلاح ابرو نرفتم به خاطر پدربزرگم.بیشتر از دو ماه میگذره ولی هنوز نرفتم. شدم عین دخترا ولی مجتبی بیچاره چیزی نمیگه و گیر نمیده بهم. به مجتبی گفتم خواهشا یك عكس بگیریم باهم. شاید من تو جوونی مردم. تو نمیخوای یه عكس از زن مرحومت داشته باشی؟ چهره م یادت میره ها.... گفت باشه. عكس عروسی مون رو نمیذاره بزنم به دیوار اتاق خوابمون. میگه خوب نیست حجاب نداری یك مرد نامحرم ببینه چی میشه؟!گفتم با چادر عكس میگیرم كه بتونم تو اتاقمون بذارمش. حالا ببینم كی میشه این عكس دو نفره به ثبت برسه....

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 3:59