١١١.

ساخت وبلاگ

چهار روز پیش خبر شدیم پسر خواهر شوهرم به دنیا اومده. انقدر خوشحال بودیم که سریع با مجتبی رفتیم بیمارستان و بهش تبریکی دادیم.بچه بخاطر مشکلی که داشت، 8 ماهه به دنیا اومد به همین دلیل گذاشتنش توی دستگاه. ماشالله چه پسری.... انگار بچه یکی دو ماهه متولد شده بود، از بس درشت و خوشکل بود. امروز زنگ زدم احوال خواهرشوهرم رو بپرسم که بهم گفت، از بیمارستان زنگ زدن و گفتن پسرش مرده. انقدر گریه کردم که چشمام باز نمیشد :((  با مجتبی رفتم خونه ش و وقتی دیدمش توی اون وضعیت، خیلی گریه کردم باهاش...بعد از اون مادرشوهرم و مادرشوهر خودش و خواهر شوهرش و از همه مهمتر شوهرش هم به گریه افتادن. انگار جوونی از خانواده شون مرده بود. اصلا انتظار نداشتیم که اینطور بشه.خیلی براش هزینه کردن و زحمت کشیدن ولی عمرش به دنیا نبود. 

سیسمونی هامون رو با هم خریده بودیم و بیشتر وسایلمون یک رنگ و مثل هم بود.بچه من دنیا بیاد، چطور دلم بیاد از اون وسایل جلو رو خواهرشوهرم استفاده کنم؟! یاد وسایل بچه ش میفته:((

تا آخر شب خونه ش وایستادم و از مهمونایی که به دیدنش می‌اومدن، به کمک خواهر شوهر خودش پذیرایی کردیم.

»» ان شاء الله خدا هیچ بنده ای رو به فرزندش امتحان نکنه که خیلی سخته...خیلی... 

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 88 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 6:52