١۴٣.

محمد مهدی امروز یازده ماهه شد :) یه ماهه دیگه یک ساله میشه. خیلی خوشحالم ک دارمش. موهای خرمایی روشنش خیلی بلند شده، منتظرم تا یه ماهه دیگه برای عکس تولد یک سالگیش، ببریمش آرایشگاه و موهاشو کوتاه کنیم. 

بعد از فروختن صد و خرده ای میلیون از طلاهای من، برا خرید خونه، نشده بود چیزی بخریم... امشب مجتبی یه انگشتر تک نگین برام خرید:) طلای مستعمله ولی خیلی خیلی قشنگه و به دستم میاد. خداروشکر... 

یه هفته دیگه، وبلاگم هشت ساله میشه :) مثل اینکه یه بچه تازه متولد بشه و 8 سال بعد کلاس دوم دبستان بره 8))

27 اسفند سال 91 بود که اولین پست این وبلاگ رو نوشتم و خداروشکر هنوز دارمش. توی این مدت، خیلی ها بودن که وبلاگ داشتن و حذفش کردن، وبلاگ داشتن و آدرسش رو عوض کردن، وبلاگ داشتن و رهاش کردن و دیگه ننوشتن. ولی من هنوز همون وبلاگ و همون آدرس رو دارم و روزمرگی های خودمو مینویسم. اولین پستی که نوشتم شرایط روحی خوبی نداشتم و ناراحت نامزدیی بودم ک بهم خورده بود و احساس عذاب وجدان داشتم. کم کم درگیر درس و دانشگاه شدم و فراموش کردم... و یه دفعه ای خبر دادم ک ازدواج کردم:| با کسی که نه باهاش حرف زده بودم و نه حتی دیده بودمش!! و بعد از دو سال و نیم رفتیم سر خونه زندگیمون و شروع مشکلات بعدی.... و بعدش هم که خدا معجزه شو بهمون نشون داد و  محمد مهدی رو بهمون داد... خدا رو صد هزار مرتبه شکر... 

»» هشت سالگیت مبارک وبلاگ جان... خوشحالم ک بهت وفادار بودم:)

»» شکرانه جان لینک نظراتت بسته ست :|