۱۵.

ساخت وبلاگ
دیشب با مجتبی رفتیم دیدن یكی از فامیلها كه با همسرش از مكه اومده بود.آب زمزم بهمون دادن، با اینكه خیلی كم بود ولی قدر جرعه به جرعه شو دونستم و خوردم و از خدا خواستم خودش شفام بده. داشتیم باهم حرف میزدیم و من از اعمال حج میپرسیدم كه بهم گفت از مكه ۵ تا سیب خریده و به كعبه و تمام زیارات و مدینه تبرك كرده و یكیشو به نیت مشكل من آورده بود. سیب سرخ.... بو كردم .... محشر بود..... ولی دلم نیامد تنهایی بخورمش.تو دلم گفتم چه همشو بخورم چه یه ذره شو. خدا بخواد حاجتمو میده. اول رفتیم خونه مادر شوهرم. سیب رو به برشهای یك هشتم شایدم كمتر برش دادم و به مادرشوهر و پدرشوهر و خواهرشوهر و مامان بزرگ شوهر و برادر شوهرم دادم. كمیشم خودمون دوتا خوردیم. سه قسمت هم برای مادر و پدر و برادر خودم دادم.خلاصه خیالم راحت شد كه به همه دادم. مادرشوهرم خیلی ازم تشكر كرد به خاطر سیب با اینكه كم بود.

»» امروز مادرم بعد ۱۰ روز رفت خونه خودش.منم رفتم اونجا.خیلی خونه كثیف شده بود ولی تا بعدازظهر خونه رو عین دسته گل تمیز كردم. بعد از تموم شدن كارها مادرم فیلم و عكس های پدربزرگم رو از تو گوشیش نگاه میكرد كه گریه ش گرفت و آروم نمیشد... :(

»» ان شالله بزودی یك ختم قرآن برای پدربزرگم شروع میكنم بخونم. تنها كاریه كه میتونم براش انجام بدم.خدا رحمتش كنه.

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت: 2:21