۴۵.

ساخت وبلاگ

این چند روز خیلی سرم شلوغ بود.مقدمات سفر مامان رو آماده میكردم. چادر مشكی شو برش دادم.روی مانتوش  كار دست انجام دادم كه ۶-۵  ساعتی طول كشید ولی در نهایت خیلی شیك و مجلسی شد:) . براش رنگ مو خریدم كه موهاشو رنگ بدم. جای خونه خودم بردمش آرایشگاه اصلاح ابرو و....  . دیروزم كه اومدم خونه مامان، غذای افطار رو درست كردم؛ سوپ و برنج و گوشت و كباب و فرنی. خونه هاشو جاروبرقی زدم . بعد ازافطار مهمون خیلی اومد برای خداحافظی، ازونا پذیرایی كردم و آخر شب هم كه چمدون مامان و بابا و خواهرم رو بستم كه تا سحر طول كشید. با اینكه مسافرت نرفتم ولی خیلی خوب بلدم چمدون مسافر رو ببندم بخاطر همین میدن من ببندم. چمدون سفر كربلای مامان بابارم هر سال من میبندم و هرچی لازم باشه برمیدارم براشون. بعدشم تند تند سحری كردیم و نماز صبح مون رو خوندیم كه ساعت۴ راننده ماشین رسید در خونه بابا و مسافرا و چمدوناشون رو از زیر قرآن رد كردم و رفتن به سلامت. تا الان باید رسیده باشن خونه خواهرم . امشب شوهر خواهرم به مناسبت اومدن زنش و پدرمادرم توی رستوران نزدیك خونه شون ۷۰-۸۰ نفر مهمون دعوت كرده برای افطاری. فكر كنم پسرش رو هم عقیقه میكنه و اینطوری با یه تیر دو نشون میزنه :) 

»» دیروز مادرم دعام میكرد میگفت انقدر كه بهم كمك میكنی ایشالا هرچی از خدا میخوای بهت بده. میگفت اگه تورو نداشتم كی كمكم میكرده؟! چند روز پیشم میگفت اگه خدا عروسی مثل تو بهم بده شهرو باید چراغونی كنم :))) میگفت دیگه هیچی نمیخوام از خدا :))

»» همین دعای خیر پدر مادرم و بزرگترم برام به اندازه دنیا ارزش داره. باشه واسه اون دنیام.... 

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت: 7:28