۴۷.

ساخت وبلاگ

هر روز ساعت ۱۱ صبح با دوتا از همسایه ها میرم جلسه قرآن. انقدرآرامش میگیرم با شنیدن قرآن و به خصوص خوندن قرآن كه هیچ جا سراغ ندارم. بعضی از خانم ها با اینكه اشتباه دارن ولی بازم سعی میكنن با صوت بخونن ولی من برعكسم ، كاملا بدون اشتباه و روون میخونم ولی بدون صوت! بعضی روزها اشتباهای خانما رو میگم و بعضی وقتا هم خیلی محترمانه سوال چالشی در مورد قرایت یه بخش از قرآن میپرسم تا غیرمستقیم اشتباه طرف رو بهش بگم. خیلی دوست دارم سوره توحید به من بیفته تا بخونم، به هركی بیفته باید همه رو دعوت كنه و آش بده. خیلی دوست دارم حاجتم روا بشه و آش بدم. هرچی خدا بخواد...

شب جمعه هفته پیش میخواستیم با مجتبی بریم حرم امام رضا، زنگ زدم مادرشوهرم گفتم اگه حرم میرین بیاییم دنبالتون. گفت اره میام خیر ببینی خیلی وقته نرفتم. خلاصه با مادرشوهرم و خواهرشوهرم رفتیم حرم. خیلی شلوغ بود جای ضریح ولی دستم رسید شكرخدا. حاج آقای قرایتی رم دیدیم روی ویلچر بودن بنده خدا. نمیدونم پاشون درد میكرد یا به خاطر ازدحام جمعیت روی ویلچر نشسته بودن. در هر صورت ان شالله همیشه تنشون سالم باشه.

دلم برای مامانم تنگ شده. تقریبا ۱۰ روزه ندیدمش. دیشب از دلتنگیش خیلی گریه كردم. كاشكی زودتر برگرده.... 

ظرف سه چهارتا از همسایه ها كه برامون فرنی و شله زرد و شیربرنج آورده بودن خونه مون بود، منم فرنی و ژله درست كردم الان رفتم دادم بهشون. 

تقریبا یه هفته ست كه توی آپارتمانمون رنگ كار اومده و از پشت بوم شروع كرده به رنگ كردن تا پاركینگ. انقدر سفید و تمیز رنگ زده آدم خوشش میاد نگاه میكنه. بنده خدا پیرم هست آقاهه و روزه نمیگیره. دیروز چای سیب و به و دارچین درست كردم براش بردم. یه كاسه م گوجه سبز تپل داشتیم دادم بخوره . خیلی خوشحال شده بود بنده خدا :)

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت: 7:28