هق هق گریه های دیشبم هیچ وقت یادم نمیره....بخاطر مجتبی خودمو كنترل كردم وگرنه گریه ادامه داشت...میدونم خودش توی مغازه هزار تا مشكل و دغدغه فكری داره....ساكت شده بودم انقدر كه جواب سوالای مجتبی رو هم به زور میدادم و همش به یه جا خیره بودم... ولی امروز كه ۶ صبح از خواب بیدار شدم بلند گفتم «خدایا شكرت كه هستی» ،حاضر شدم و به راه زدم. دوباره خودمو ساختم و تلاشمو شروع كردم....
»» خدایا شكرت.... كمكم كن
۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 3:59