۷.

ساخت وبلاگ
دیشب بعد نماز جلوس هفتگی خونه یكی از همسایه های ساختمون ما بود. برای من خیلی خوب بود. حالم خوب شد. همه بودن... زهرا و دو تا پسراش.... ملیحه و دخترش.... میترا و دختر چهار ماهش... فاطمه خانم...ریحانه خانم...فهیمه خانم و دختر و نوه ش .... ربابه و آرزو.... همه بودن....همه خوشحال بودن و لباسای قشنگ قشنگ پوشیده بودن...میگفتن و میخندیدن....برای دو ساعتی كه اونجا بودم غمام از ذهنم رفت.... همه همسایه های آپارتمانمون تقریبا هم سن و سالن با تفاوت نهایتا ۴_۵ سال. همه جوونن و نهایتا ۵_۶سال از عروسیشون گذشته و بچه كوچیك دارن. 

اگه از این خونه بریم دلم واقعا براشون تنگ میشه. هر كی میخواست بره مهمونی یا عروسی میرفت خونه زهرا ، صورتش رو براش آرایش میكرد... فاطمه خانم آمپول زنمون بود. چندین بار آمپولای منو زد بنده خدا. آشپز ماهرمون عطیه بود. هركی تزیین شب یلدا یا حلوای روضه یا هر چیز دیگه مثل كیك تولد و شیرینی میخواست در خونه عطیه رو میزد. خودم یك ماه پیش ساخت گلهای كریستالی رو رایگان ازش یاد گرفتم. دكترمون میترا بود چون تو بیمارستان دكتر شیخ كار میكرد.بعداز ظهرها هم كه همیشه ملیحه منتظر بود از همسایه ها برن خونه ش. چه بعدازظهرهایی كه با آرزو و بچه هاش نرفتیم پارك نزدیك خونه مون.... چه درد و دلایی كه با این همسایه ها نداشتیم.روزی نبود كه از هم خبر نداشته باشیم.  ملیحه فهمید خونه مون رو فروخته و احتمالا ازینجا میریم اشك تو چشاش جمع شد و تاچند روز ناراحت بود.امسال همسایه های خیلی خوبی داشتم.خدایا چی میشه امسالم همینجا باشیم؟!

»» دیشب به مجتبی گفتم اگه این خونه رو نداد بهمون بیا یه جا كوچیكتر بخریم و راحت كنیم خودمونو . بهش گفتم همه طلاهامو میدم بذاری رو خونه. میگه طلاهای تورم بفروشم بازم كمه.نمیتونم خودمو قرض دار كنم. همین الانش قرض ندارم صبح تا شب سركارم قرض داشته باشم دیگه چیكار كنم!؟

»» امروز صبح دوباره گیر داد بیا ببرمت خونه مادرم. یك ماهه هیچ جا نرفتی.سر كار خیلی درگیرم باید جوش تنهایی تورم بزنم. بیا برو خونه كسی اینقد فكر و خیال نكن منم ناراحت نكن.... بهش قول دادم فردا میرم بیرون از خونه. احتمال زیاد میرم خونه مامانم.... بنده خدا مادر شوهرمم خیلی احوال پرسمه چند روز یه بار زنگ میزنه حالمو میپرسه و اصرار میكنه برم خونه شون.... 

»» امروز صبح دوباره نوبت دكتر گرفتم. ببینم میتونم مجتبی رو راضی كنم یانه! 

»»خدایا خیلی دل نازك شدم... خیلی... سریع اشكام صورتمو پر میكنه.خودت كمكم كن...

۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 90 تاريخ : دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت: 2:21